جدول جو
جدول جو

معنی هم چشمی - جستجوی لغت در جدول جو

هم چشمی
رقابت کردن، حسد ورزیدن
تصویری از هم چشمی
تصویر هم چشمی
فرهنگ فارسی عمید
هم چشمی(هََ چَ / چِ)
رقابت و برابری نمودن. (یادداشت مؤلف). چشم وهم چشمی نیز به معنی هم چشمی است.
- هم چشمی کردن، رقابت کردن. رجوع به هم چشم شود
لغت نامه دهخدا
هم چشمی
رقابت و برابر نمودن
تصویری از هم چشمی
تصویر هم چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
هم چشمی
رقابت، مسابقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هم چشمی
رقابت، حسادت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم و هم چشمی
تصویر چشم و هم چشمی
رقابت در تجمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم چندی
تصویر هم چندی
معادله، برابری
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دو زن که در نکاح یک مرد باشند. (آنندراج). بنانج. هبو. هوو. وسنی. ضره. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ چَ / چِ)
قی و آب خشک چشم. ریم چشم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ)
برابر و مقابل و رقیب. (آنندراج) : آزادخان از فرقۀ غلزه ای و هم چشم با فرقۀ ابدالی بود. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
(هََ پُ)
مدد و معونت و یکدیگر را یاری کردن: هم پشتی و یکدلی و موافقت میباید. (تاریخ بیهقی). از هم پشتی دشمنان اندیش نه از بسیاری ایشان. (مرزبان نامه).
اگرچه مرا با چنین برگ و ساز
به هم پشتی کس نیاید نیاز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم نام بودن. نسبت دو تن که به یک نام خوانده شوند:
روز بهرام و رنگ بهرامی
شاه با هر دو کرده هم نامی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ چَ / چِ)
حسد. رشک. (یادداشت مؤلف) : اردشیر دانست که اردوان از دش چشمی و بدکامی (این) را میگوید. (کارنامۀ اردشیر ترجمه صادق هدایت ص 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
حالت کج چشم. کج بینی. لوچی. احولی. (ناظم الاطباء). دوبینی
لغت نامه دهخدا
رفاقت هم نفسی، هم زبانی هم سخنی، هم پیالگی، حالت دو غواص که دم ونفس هر دو موافق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بایک چشم بوسیله یک چشم، بطور متساوی بی تفاوت: بهمه یکچشمی نگاه میکند. کسی را بردیگری مقدم نمیدارد تفاوتی بین اشخاص نمیگذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گامی
تصویر هم گامی
همقدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نامی
تصویر هم نامی
دارای یک نام بودن هم اسمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سهمی
تصویر هم سهمی
همباگی
فرهنگ لغت هوشیار
هم پشت بودن یاری یاوری: ... تا ببرکات یک دلی و مخالصت ومیامن هم پشتی و معاونت از چندین ورطه هایل خلاص یافتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم چندی
تصویر هم چندی
تساوی برابری معادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم اسمی
تصویر هم اسمی
همنامی هم اسم بودن همنامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد چشمی
تصویر بد چشمی
عمل بد چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قسمی
تصویر هم قسمی
باهم قسم خوردن هم سوگندی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در کاری با دیگری رقابت کند حریف رقیب: هرکسی بمعرکه رسید به جهت تحصیل نام و ننگ و غیرت هم چشمان بی ملاحظه از عقب مخالفان میتاخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم پشتی
تصویر هم پشتی
((~. پُ))
هم پشت بودن، یاری، یاوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
((~. چَ))
رقیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم چشمی کردن
تصویر هم چشمی کردن
((~. چ. کَ دَ))
حسادت ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم و هم چشمی
تصویر چشم و هم چشمی
رقابت با نمونه برتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم چندی
تصویر هم چندی
معادله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم چم
تصویر هم چم
هم معنی
فرهنگ واژه فارسی سره
حریف، رقیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رقابت، حسدورزی، هم سری
فرهنگ واژه مترادف متضاد